...

ساخت وبلاگ
به باقی‌مانده‌ی کتاب‌خانه نگاه می‌کنم. دنبال کتاب‌هایی می‌گردم که دیگر ندارم‌شان. می‌سوزم. حالا می‌سوزم. وقتی داشتم ردشان می‌کردم تن‌ام داغ بوده لابد، متوجه شکافی که بر جمجه‌ام ایجاد می‌کردم نبوده‌ام. حالا ولی می‌سوزم. هاویه را دیگر ندارم. توی مجرای آن‌که هراج شده‌ام را خریده بود دیدم که "هاویه به فروش رسید". که آتشی در نهایت گرمی به جان‌ام افتاد. که سوختم. که می‌سوزم حالا. گمان می‌کنم می‌دانم حا ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : سوزان, نویسنده : boutimar بازدید : 14 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:22

ضمایر علی‌مراد فدایی‌نیا بیش از هرچیز دیگر به نمایشنامه‌های ابزورد نزدیک است. ضمیرهای سرگردان در جهان معاصر که شخصیت‌شان همچنان بی‌شکل باقی مانده و بی‌شکل نیز به پیش می‌رود. بیان یک "وضعیت" پوچ به شکل حکایاتی از هم گسیخته که در زبان اتفاق می‌افتد.فدایی‌نیا ضمایر را میان سال‌های ملتهب پنجاه و شش تا شصت و دو نگاشته است. از همین رو گمان می‌کنم به همین خاطر ضمیر اول شخص مفرد او که در ابتدای کتاب به چ ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : ضمایر, نویسنده : boutimar بازدید : 7 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:22

تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله تمرینِ فاصله  ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 22:38

دیروز باز تو را دیدم، کیلومترها دورتر از جایی که هستی. با خودت حرف می‌زنی هنوز. روزهای اول نمی‌شناختمت. یک‌بار هم بر ترک موتور نشاندمت. گمان می‌کنم برای اولین بار بود که تو را می‌دیدم، توی شهر کوچک‌‌مان که کسی ناشناخته نیست. نشستی پشتم و شروع کردی به شعر خواندن، از حافظ می‌خواندی، سعدی، مولانا، خیا ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

سال هشتاد سرباز هستی. تصادف می‌کنی و می‌روی کما. چهل و هشت روز در برزخ دست و پا می‌زنی. آن‌جا چیزهایی دیده‌ای که حالا وحشت داری از تبدیل کردن‌شان به کلمه. به هوش که می‌آی هیچکس را به خاطر نمی‌آوری. آرام آرام تصویر آدم‌ها در ذهن‌ات ...

+ باقی‌اش بماند برای وقتی که تصویر حرف‌هات دست از سرگردانی در من برداشتند.

+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۶ساعت 11:36  توسط علی بوتیمار  | 
......
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

حدود دو سال پیش هرآنچه به نام شعر نوشته بودم را پاره کردم و ریختم دور. تمام چیزهایی که وقت خواندن مشتی لاطائلات نگاشته شده بود. کلماتی هرز و مضحک. به هر رو بلوغ بود و جوش‌هایی که دیگر محو شده‌اند. شعر هرآنچه هست و از هرآنجا که می‌جوشد، تنها می‌دانم، نزد من نبوده و نیست. این سطور اما سطورِ پس از فاج ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

«سهم من از او تنها همین چند جلد کتاب بود که هیچ‌گاه نشد بخوانم‌شان». عمو مهدی بود که این را گفت. توی تاریکی و گرمای تابستان اتاق بابابزرگ نشسته بودیم و داشت از رفتنِ رفیق‌اش می‌گفت. کتاب‌ها را گذاشت توی دست‌هام و طولی نکشید، شاید یک ماه، که خودش هم همه‌چیز و همه‌کس را رها کرد و رفت آلمان. چهارتا از ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

دیروز تا هشت صبح بیدار ماندم. خسته بودم و می‌خواستم به پلک‌های بیمارم چند ساعتی استراحت داده و بخوابم، اما نشد. نمی‌شد بین تن و پتو ارتباطی مسالمت‌آمیز برقرار کنم. حدود ساعت شش شعری از عین.الف خواندم که همان شد مسبب بی‌خوابی. شعر را البته پیش‌تر خوانده بودم، آن هم نه یک‌بار که چندین بار. همان‌وقت خ ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

از حبس شدن می‌ترسیدم و به درِ بازشده‌ای که با خودش نور آورده بود لبخند زدم. گمان می‌کردم می‌تواند محرّکِ آن پنکه‌ی سقفی باشد. حالا اما به وجود داشتن‌اش هم شک دارم. گوشه‌ی اتاق نشسته‌ام، موهام سفید شده اما هنوز بدان روزنه چشم دوخته‌ام که گاهی تاریکی ‌و گرما می‌فرستد داخل. داغِ داغ‌ام. تمام تن‌ام خیس ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53

درست یک سال پیش آن عکس را توی فیس‌بوک به اشتراک گذاشتم و از رفاقت‌های آن سال‌ها یاد کردم. از چهارم ابتدایی و اولین تجربه‌ی اخراج از کلاس. از محمد که چند سالی بود ازش بی‌خبر مانده بودم. از سیاهیِ این صورت‌ها که ارتباطش با آفتاب سوزناک جنوب مخدوش است.چند ماه پس از این مشترک شدن محمد را دیدم. توی مغاز ......ادامه مطلب
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boutimar بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:53